درجات






. و چون آن دو گروه يکديگر را ديدند، اصحاب موسى گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهيم افتاد. موسى گفت: اين چنين نيست، بي ترديد پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدايت خواهد کرد. پس به موسى وحى کرديم که: عصايت را به اين دريا بزن. پس [دريا] از هم شکافت و هر باره‏اش چون کوهى بزرگ بود. و موسي و هر که با او بود را نجات داديم.  

پشت سرش را نگاه کرد. سياهيِ لشکرِ فرعون را مي‌شد ديد. پيش رويش امواج خروشان نيل بود و کنارش جماعتي از بني‌اسرائيل که باورش کرده بودند و به حرف‌هايش ايمان آورده بودند. حالا امّا درست وسطِ معرکه، جايي که ايمانشان، در معرض محک بود، کم آورده بودند و گفته بودند: کارِ ما ديگر حتماً تمام است. همه‌ي وجود مرد را امّا ايماني غريب آکنده بود. دوباره پيشِ رو و پشت سرش را نگاه کرد. دلش تکان نخورد. فقط گفت: محال است خدا من را توي اين حال تنها بگذارد. گفت: پروردگارِ من با من است. حتماً راهي را نشانم خواهد داد. چند دقيقه بعد قاصدِ وحي پيغام آورده بود که عصايت را به نيل بزن. چند دقيقه بعدترش، همان امواجِ خروشان، ناباورانه، راه را براي مرد و همراهانش باز کرده بودند.

خواستم بگويم خوب مي‌شد اگر گاهي ما هم درست وسطِ معرکه‌هايي که پيشِ رو و پشتِ سرِمان، بسته است، همان جاهايي که فکر مي‌کنيم ديگر راهي نمانده، همان‌جاهايي که دور و بري‌ها هم از شرايط نااميد شده‌اند، همان توقف‌گاه‌هاي تلخ يأس، با يقين بگوييم کسي هست که هميشه هست. کسي هست که وقتي قدم‌هاي آدم راست باشد، توي تنگنا و بن‌بست نگذاردش. کسي هست که هميشه توي لحظه‌هاي سخت، قاصد بفرستد، راه را نشان بدهد. روزنه‌ي اميد را باز کند.                 


يادش به‌خير. هميشه مي‌گفت: مؤمن بن‌بست ندارد! مي‌گفت: وَ مَن يتّق الله يَجعل له مخرجاً. (طلاق/2)


فَلَمَّا تَرَءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسىَ إِنَّا لَمُدْرَکُون* قَالَ کلاََّ  إِنَّ مَعِىَ رَبىّ‏ِ سَيهَْدِين* فَأَوْحَيْنَا إِلىَ‏ مُوسىَ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ  فَانفَلَقَ فَکاَنَ کلُ‏ُّ فِرْقٍ کاَلطَّوْدِ الْعَظِيم . وَ أَنجَيْنَا مُوسىَ‏ وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِين. (شعراء 61-65)





.

سوره مبارکه قصص آيه 20

"وَ جَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ"

.


و مردى- از دوستداران موسى- از آن سر شهر شتابان بيامد، گفت: «اى موسى، سران قوم در باره تو م مى‏كنند تا تو را بكشند. پس از شهر بيرون شو، كه من از نيكخواهان تو هستم.
.


كلمه" ياتمرون" از مصدر" ائتمار" مشتق است، اين ائتمار و م در حضور فرعون و به دستور او صورت گرفته.
و اين مردى (بعد ها او را مومن آل فرعون ناميدند) كه آمد و به موسى خبر داد كه تصميم گرفته‏اند تو را بكشند، از همان مجلس آمده، و قصر فرعون در اقصى و بيرون شهر مصر بوده، موسى را از تصميم خطرناك آنان خبردار كرد، و اشاره كرد كه از شهر بيرون شود. " فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ" پس از شهر بيرون شد، در حالى كه ترسان و نگران پشت سر بود، گفت پروردگارا مرا از شر مردم ستمكار نجات بده.
.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kathy سحر قاسمی - طراح وب Jessie متن عاشقانه زيادة متابعين انستقرام وب نوشت شخصی محمد مهدی احمدیان Weed درآمد کده الف.ح.قریب نَص